سلام علیکم در پاسخ به این استدلال، چند نکته به عرض میرسانم، امید است موجب روشنگری گردد.
نکتهی اول: متن حکایت حاج علی بغدادی از مفاتیح الجنان به نقل از کتاب نجم الثاقب، چنین است: «… گفتم: ای آقای من سؤال دارم. فرمود: «بپرس!». گفتم: در سال ۱۲۶۹ به زیارت حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) رفتم در قریه درّود (نیشابور) عربی از عربهای شروقیّه، که از بادیهنشینان طرف شرقی نجف اشرفاند را ملاقات کردم و او را مهمان نمودم. از او پرسیدم: ولایت حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) چگونه است؟ گفت: بهشت است، تا امروز پانزده روز است که من از مال مولایم حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) میخورم، نکیر و منکر چه حق دارند در قبر نزد من بیایند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئیده شده. آیا صحیح است؟ آیا علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) میآید و او را از دست منکر و نکیر نجات میدهد؟ فرمود: «آری والله! جدّ من ضامن است.»
نکتهی دوم: حکایات تشرف، در نزد اهل حدیث، از اعتبار روایات برخوردار نیست، لذا واجب و حرام را روی حکایات تشرف بنا نمیگذارند ولی از باب قاعدهی تسامح در ادلهی سنن، برخی مستحباب و مکروهات را از این حکایات استفاده کردهاند.
نکتهی سوم: قاعدهی عقلی داریم که میگوید: «اذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال» یعنی هر گاه در مورد یک چیز، دو احتمال داده شود، استدلال کردن با آن درست نیست. در مورد حکایت حاج علی بغدادی، دو احتمال وجود دارد: یکی این است که چون آن شخص عرب، از غذای میهمانسرای حضرت خورده و به قول خودش گوشتش از پذیرایی آن حضرت است عذاب قبر ندارد و احتمال دیگر، این است که چون زائر آن حضرت بوده، حضرت به زیارتش در قبر خواهند آمد و عذاب قبر نخواهد داشت. وقتی نتوان از خود متن، به نتیجه رسید، نیازمند امارات خارجیه خواهیم بود. یعنی باید دلیل خارج از متن بیاید و یک طرف را تقویت کرده و ما را از سرگردانی نجات دهد. در این مثال، میتوان برای احتمال دوم، اجمالاً دلیل روایت از خارج آورد ولی برای احتمال اول، بنده سراغ ندارم. اگر کسی دلیل روایی بر احتمال اول سراغ دارد، بفرماید تا بررسی سندی و متنی کنیم. اگر واقعاً بتوان با روایات معتبر دیگر، این احتمال را تقویت نمود، که خوردن و آشامیدن از میهمانخانهی حضرت رضا (علیهالسلام)، موجب نجات از عذاب قبر میشود، به سمت آن خواهیم رفت و از احتمال دوم، دست بر میداریم. پس اکنون نیاز به ارائهی آیه یا روایت معتبر برای تقویت احتمال اول داریم، که بتواند به روشنی برای ما اثبات کند اگر کسی چند روزی از غذای میهمانسرای آن حضرت بخورد و بنوشد، عذاب قبر نخواهد داشت. این که عرض کردم اجمالاً دلیل روایی بر احتمال دوم داریم، به این ملاحظه است که در روایتی امام رضا (علیهالسلام) فرمودند: «مَنْ زَارَنِی عَلَى بُعْدِ دَارِی أَتَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ فِی ثَلَاثَهِ مَوَاطِنَ حَتَّى أُخَلِّصَهُ مِنْ أَهْوَالِهَا إِذَا تَطَایَرَتِ الْکتُبُ یَمِیناً وَ شِمَالًا وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ وَ عِنْدَ الْمِیزَانِ». (من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، جلد ۲، صفحهی ۵۸۴، باب ثواب زیاره النبی و الأئمه صلوات الله علیهم أجمعین) ترجمه: هر کس مرا علی رغم دور بودن خانهام زیارت کند، روز قیامت در سه جا به نزدش خواهم آمد تا او را از ترسهایش رها سازم؛ آن گاه که نامههای اعمال به راست و چپ به پرواز درآید و در نزد صراط و در نزد میزان.
نکتهی چهارم: آنچه در متن سؤال و جواب حاج علی بغدادی آمده، این است که میگوید: «نکیر و منکر چه حق دارند در قبر نزد من بیایند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئیده شده». اگر این فرض را بپذیریم که خوردن و آشامیدن از میهمانسرای آن حضرت به قدری که موجب روئیدن گوشت و خون شود، مایهی نجات از عذاب قبر است و به همین مناسبت مستحب میباشد، دلالتی بر استحباب نوشیدن از آب سقاخانهی اسماعیل طلایی ندارد. چون با یک لیوان آب، گوشت و خونی ساخته نمیشود. بله اگر در سؤال این میبود که «من از سقاخانهی حضرت رضا (علیهالسلام) نوشیدم، پس نکیر و منکر چه حقی دارند در قبر نزد من بیایند» میتوانستیم این طرف را احتمال داده و به عنوان یک فرضیه بگیریم و حکم کنیم که «رجاءاً» میتوان از آب سقاخانه به عنوان تبرک نوشید، به امید این که ما هم مثل آن عرب، مشمول عنایت خاصهی حضرت رضا (علیهالسلام) شده و عذاب قبر و نکیر و منکر از ما برداشته شود. اما سخن در این سؤال و جواب، پانزده روز پذیرایی است به نحوی که گوشت و خون تولید شده است.
نتیجهگیری: بنده از این حکایت، با چشمپوشی از تمام حواشی آن مانند ضعف سند و منبع، پی به استحباب نوشیدن از سقاخانهی امام رضا (علیهالسلام) نبردم ولی همچنان جای بحث، باز است و کسی که اعتراضی دارد، میتواند مطرح سازد تا بررسی کنیم.
شما در کجای این ده مرحله قرار دارید؟ جواب: از آنجا که نه اصل منهاجم و نه فرع آن، پس چه به مقصد برسم و چه نرسم، چه نجات یابم و چه هلاک شوم، ربطی به کمال و سعادت اصحاب منهاج فردوسیان ندارد. این سؤال شما با پیش فرض عرفان و تصوف مطرح شده است که در آنجا، قطب یا مرشدی که ادعایی مطرح مینماید، خودش باید به مراحلی رسیده باشد که بتواند دست کسی را بگیرد و او را به آن مرحله بالا بکشد. وقتی اصرار دارم مرا استاد نخوانید برای این است که چنین شبههای پیش نیاید، استاد کل حضرت ختم رسل (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تمام این ده مرحله را رفته و به اوج قلههای کمال و سعادت رسیده بودند. از کرامات شیخ ما این است *** شیره را خورد و گفت: «شیرین است» یکی از بالاترین کرامات استاد اعظم (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، این است که وجود مقدسشان در شب معراج، دیدنیها را دیده و شنیدنیها را شنیده و چشیدنیها را چشیدند، سپس برای ما پیام فرستادند که بیایید و بخورید که شیرین است. من در کنار شما و همراه شما هستم نه اینکه پیشوا و جلودار باشم، بلکه استاد کل، حضرت رسول الله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) است و استاد حاضر، حضرت بقیه الله الاعظم (ارواحنا فداه).
مقدمه: قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان، برگرفته از تصریحات آیات قرآن کریم و روایات معتبر شیعه از اهل بیت طاهرین (علیهمالسلام) است. این روایات، از منابع معتبر حدیث شیعه، برگرفته شده است. یکی از این منابع، عبارت است از:
قرب الإسناد
این کتاب، نوشتهی ابو العباس، عبد الله بن جعفر حِمیری از یاران امام حسن عسکری (علیهالسلام) و از روات بزرگ شیعه در نیمهی دوم قرن سوم هجری است. این کتاب، مجموعه روایاتی است که به معصوم (علیهالسلام) نسبت داده شده و به دلیل واسطهی کم و راویان معدودی که میان امام (علیهالسلام) و مؤلف کتاب، واسطه شدهاند آن را «قُرب الإسناد» نامیدهاند. این کتاب در نزد قدمای فقهای شیعه بسیار ارزشمند و گرانقدر به شمار میآمده لذا از شهرهای دور برای شنیدن و یا دیدن آن بار سفر میبستند و رنج سفر را بر خود هموار میکردند و چشمانشان با دیدن این کتاب روشن میگشت و به همین جهت این کتاب را به عنوان کتابی مستقل به رشتهی تحریر در میآوردند. این کتاب از اصول چهارصدگانهی اولیهی شیعه به شمار میآید و از زمان نگارش تا حال، در طول بیش از هزار سال، پیوسته مورد توجه علما و بزرگان شیعه واقع شده و روایاتش در مجموعههای بزرگ روایی نقل شده است که از جملهی آنهاست: کتاب کافی شیخ کلینی، کتاب من لا یحضره الفقیه و خصال شیخ صدوق، تهذیب شیخ طوسی، بحار الانوار علامه مجلسی، وسائل الشیعه شیخ حر عاملی، و مستدرک الوسائل محدث نوری. قرب الإسناد شامل ۱۴۰۴ حدیث میباشد که از امام جعفر صادق و امام موسی کاظم و امام رضا (علیهمالسلام) روایت شده است. این کتاب شامل احادیث فراوانی از دیگر استادان منهاج فردوسیان (علیهمالسلام) نیز بوده که متأسفانه به دست ما نرسیده است.
عدهای محی الدین عربی را «پدر عرفان اسلامی» میدانند. مطلب زیر کوشیده است غبار از چهرهی این پدر! بردارد. المتولد ۱۸ رمضان، المتوفی لیله الجمعه ۲۲ ربیع الثانی سنه ۶۰۸ ق. مدفنش صالحیه در خارج دمشق شام. نامش محمد. علمای اسلام در حق او چهار فرقه اند: یک فرقه میگویند از شیعیان خُلّص امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؛ فرقهی دوم او را صوفی سنّی میدانند؛ فرقهی سوم در حق او ساکت باشند؛ فرقه چهارم او را مخبّط و مخبّل و دیوانه میدانند و عقیدهی بنده همین است. دلیل فرقهی اولی برحسب آنچه قاضی نورالله در «مجالس المؤمنین» آورده این است که میگوید: اوحد الموحّدین محی الدین محمد بن علی العربی الطائی الحاتمی الاندلسی از خاندان فضل و جود بوده و از حضیض تعلقات و قیود به اوج اطلاق و شهود، صعود نموده است و نسبت خرقهی وی به یک واسطـه به حضرت خضـر میرسد و خضر به موجب تصریح مولانا قطب الدین انصاری صاحب مکاتیب، خلیفهی امام زین العابدین (علیهالسلام) است. و شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر این آیه که میفرماید: (قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَهٌ عَلَیهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَهً یتِیهُونَ فِی الأَرْضِ) روایت نموده که حضرت خضر با بعضی از نظریافتگان درگاه گفته که من از موالیان علی (علیهالسلام) و از جملهی موکلان بر شیعهی اویم و از بعضی درویشان سلسلهی نوربخشیه شنیده شده که هر یک از مشایخ صوفیه که اظهار ملاقات خضر نماید یا خرقهی خود را به او منسوب سازد، فی الحقیقه اخبار از التزام به مذهب شیعه است. این، نهایت استدلال قاضی است ولی متأسفانه این استدلال گرهی از کار نگشاید و تا کنون از عالمی و عارفی شنیده نشده که محی الدین به یک واسطه خرقه از دست خضر پوشیده. اگر به صرف ادعا مطلبی درست میشد، معاصر محی الدین، عبدالقادر جیلانی که از نواصب است مدعی است که خضر در مجلس او حاضر میشود و «نفحات» جامی از رسیدن صوفیان سنی مشرب به خدمت خضر، مملوّ است و یک درویش از سلسلهی نوربخشیه سخن او قابل اعتنا نیست. دلیل فرقهی دوم که او را صوفی سنی میدانند این است که سید نعمت الله جزائری در «انوار نعمانیه» فرموده: «ان محی الدین من اهل السنه بلا کلام» و نیز در «روضات الجنات» در شرح حال او گفته: محی الدین در اواخر عمر، کتاب «لطائف» را تألیف کرد و در آن کتاب موارد متعدده دارد که دلالت صریحه دارد بر تسنن او. و صفدی در «وافی بالوفیات» گفته: محی الدین عقیدهی شیخ ابوالحسن اشعری را داشته و نبود در او چیزی که مخالف رأی ابوالحسن اشعری بوده باشد. و نیز مجلسی در «عین الحیاه» میفرماید که محی الدین عربی گوید: جمعی از اولیا هستند که رافضیان را به صورت خوک میبینند! و محی الدین گفته: من به معراج رفتم و مرتبهی علی را از ابوبکر و عثمان پست تر دیدم! چون برگشتم به علی گفتم که چون بود در دنیا دعوی میکردی که من از آنها بهترم، اکنون مرتبهی تو از همه پستر است؟! و دیگر صاحب «حکمه العارفین» او را سنی گفته و طعن بسیار بر او زده و همچنین علاء الدولهی سمنانی و آقا محمد علی کرمانشاهانی در «رسالهی خیراتیه» و در «مقامع الفضل» و فاضل خواجویی و مقدس اردبیلی و جماعت بسیاری او را صوفی سنی گفته اند با ادلّهی محکمه. و شیخ بهایی (زاد الله فی بهائه) در جزء ثالث از «کشکول» از «فتوحات مکیه» نقل کرده که محی الدین در مسح رجلین گفته: مذهب ما تخییر است که میخواهی مسح بنمایی، میخواهی غَسل بکنی و جمع، اولی است؛ هم مسح بکن هم غَسل یعنی به جای مسح، هر دو پای خود بشوی. بعد شیخ میفرماید: این خرق اجماع امت وخلاف کتاب خدا و سنت است. این است که علمای اعلام از او تعبیر به «ممیت الدین» مینمایند. فرقهی سوم چون قوّهی تحلیل مطالب را ندارند در حق محی الدین ساکتند و بعضی کلمات از او دربارهی حضرت حجت (علیهالسلام) شنیده اند که اخبار از آمدن آن حضرت کرده با این که این نسبت معلوم نیست. کیف کان، خود را مکلّف نمی داننـد که دربارهی او قضاوت بنمایند، فلذا ساکت باشند. چهارم فرقهای باشند که محی الدین را مردی دیوانه و ابن الوقت و وحدت موجودی میدانند و البته رأی این جماعت صائب و صحیح است. ادلّه بر ضلال محی الدین بسیار است؛ از آن جمله در اول کتاب «فتوحات» گفته: «سبحان من اظهر الأشیاء و هو عینها» یعنی منزّه باد کسی که ظاهر ساخته چیزها را و حال آن که خودش، عین همان چیزهاست!» و چون این عبارت قابل تأویل نیست و دلالت واضحه بر ضلال ابن العربی دارد؛ قاضی نورالله چاره ندیده از این راه خواسته اصلاح بنماید، میفرماید: «ممکن است عبارت به غین معجمه باشد ثم الیاء المثناه بعدها باء موحد، یعنی و هو غیبها به صیغهی ماضی و معنی این باشد ای اخفاها. زیرا که خدای تعالی ایجاد اشیاء کند سپس فانی نماید و چیزی غیر وجه الله باقی نماند (کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ) حقیر گوید: اگر این اصلاح، مُصلح بود، علاء الدولهی سمنانی اولی به این تأویل بود با این که از طرفداران محی الدین است او را به واسطهی این عبارت، هدف طعن و ملامت کرده و در حاشیهی خود بر «فتوحات» گفته: آیا حیا نمی کنی از این کلام ای شیخ! آیا راضی میشوی که کسی بگوید فضله و گُه شیخ، عین شیخ است؟! بلکه البته راضی نشوی و بر او غضب بنمایی! پس چگونه جایز باشد برای تو که چنین هذیان نسبت به خداوند منّان بدهی؟! توبه کن به سوی خداوند، توبهی نصوح از این مقالهی شنیعی که نسبت به ذات احدیت دادهای که از این قول استنکاف دارند دهریون و طبیعیون و یونانیون. از آن جمله آقا محمد علی کرمانشاهی در «رسالهی خیراتیه» میفرماید: محی الدین در کتاب «فتوحات» و کتاب «فصوص الحکم» گفته که ختم ولایت به من شده است! و گفته که جمیع پیغمبران در نزد من حاضر شدند و هیچ کدام از ایشان متکلم نشدند سوای هود که مردی بود ضخم الجثه و خوش صورت و خوش محاوره، به من گفت که میدانی پیغمبران برای چه نزد تو حاضر شدند؟ گفتم: نه. جواب گفت: به تهنیت ختم ولایت تو آمدند. و نیز گفته: جمیع انبیا از مشکات خاتم الانبیاء اقتباس علم کنند و جمیع اولیاء از مشکات خاتم الاولیاء اقتباس علم کنند. و گفته: خاتم اولیاء افضل است از خاتم انبیاء! و نیز گفته: «کنتُ ولیاً و آدم بین الماء و الطین!!» و نیز گفته: آنچه خاتم الانبیاء و سایر پیغمبران به واسطهی مَلَک دانسته اند، من بدون واسطه از خداوند متعال استفاده نموده ام. و ایضاً خود را صاحب نبوت عامه دانسته و گفت: نبوت محمد (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) تشریعی بوده و نبوت عامه باقی است! و نیز گفته که قوم فرعون در بحر علم غرق شدند! و نیز گفته که خدا هارون را یاری نکرد تا این که سامری غالب گردید و مردم را گوساله پرست گردانید به جهت آن بود که خدا خواست به همهی صورتها پرستیده شود! و نیز در «فصوص الحکم» گفته که نصارا کافر شدند به سبب آن که خدا را در عیسی منحصر دانسته اند و آیهی (لَّقَدْ کفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ) را بر این معنی حمل کرده است. و نیز گفته که ابراهیم خلیل (علیهالسلام) خطا کرد در خواب خود، خواست اسحاق را ذبح کند و تعبیر خوابش این بود که گوسفندی را ذبح کند. و نیز گفته که عذاب اهل جهنم همین است که چون آتش را ببینند گمان کنند که ایشان را میسوزاند چنان که عادت بر آن جاری شده است و چون به آتش برسند بر آنها سرد و سلامت بشود! و نیز گفته که لفظ عذاب که در قرآن است مشتق از عذب است که به معنی شیرینی است! و قیصری در شرح این کلام گفته که اهل جهنم از آتش محظوظ باشند و به آن تنعّم بنمایند و لذت برند و از نعمتهای بهشتی متأذّی و متنفرند چنان که جُعَل به بوی قاذورات مأنوس شده است و از بوی خوش، متأذی و متنفرند! و نیز اهل هر مذهب را ناجی دانسته! و نیز در تفسیر آیهی شریفه که در اوایل سورهی بقره است (إِنَّ الَّذِینَ کفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَهٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِیمٌ) آن را برای خود و امثال خود تأویل کرده و قریب به این مضمون را گفته یعنی به درستی که آن چنان کسانی که کافر شدند یعنی ستر کردند محبت خود را در دلهای خود، مساوی است بر آنها بترسانی یا نترسانی آنها را که ایمان نمی آورند به تو زیرا که تو اهل بیانی و آنها از اهل عیان و نیست بیننده مانند کسی که میشنود و مُهر نهاده است خدا بر دلهای آنها که داخل نمی شود در او غیر از حق و بر گوشهای ایشان که نمی شنوند غیر از حق و بر چشمهای آنها پرده است که نمی بینند غیر از حق و از برای ایشان است عذابی عظیم به سبب صحبت تو با ایشان و حشر ایشان با تو!! (تمام شد عبارت رسالهی محقق مذکور) و مشارالیه بسیاری از آنچه ذکر شد در کتاب «مقامع الفضل» خود به آن اشاره کرده است که از آن جمله گوید: محی الدین گفته هر که بت پرستد به همان، خدا را پرستیده باشد! و نیز گفته: محی الدین جبری مذهب بود و مذهب جبر را به جمیع عرفا نسبت داده و محمود شبستری در «گلشن راز» گفته:
هر آن کس را که مذهب، غیر جبر است *** نبی گفتا که او مانند گبر است
اکنون ای برادر عزیز! انصاف بده که شخص عاقل دیندار، این خرافات و اراجیف و کفریات از دهن او خارج میشود؟! به خدای لاشریک له قسم است که هر که حکم به جنون و ضلال محی الدین نکند بعد از اطلاع به دورهی زندگانی او، هر آینه در خودش رگ جنونی خواهد بود. و نیز فاضل متبحر المولی اسماعیل الخواجوئی در بعض تعلیقات خود بنابر نقل «روضات الجنات» فرموده که محی الدین در «فتوحات» خود گفته: من از خدا سؤال نکردم که امام را به من بشناساند. اگر سؤال میکردم برای من امام را معرفی میکرد. و همچنین علامه خویی در «شرح نهج البلاغه» همین را از محی الدین نقل کرده و همچنین فیض در اواخر کتاب «بشارات الشیعه» سپس فرمود: نظر کنید ببینید چگونه خدا او را مخذول کرده و او را به خود وا گذارده با این که شنیده است حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیه» با این که این حدیث، مشهور و معروف است چگونه برای محی الدین جایز است که چنین حرفی را بزند و چگونه خود را بینیاز میداند از معرفت آن؟! سپس میفرماید: ممکن است که این تناقضات و تهافتات در کلام محی الدین که همه مخالف با شریعت است و مایهی رسوایی و فضیحت است، سبب آن به واسطهی اختلال عقل اوست که از شدت ریاضت، قوهی عقلانی او فاسد شده است. از این جهت هر چه به قلم او میآمده است آن را مینوشته است من دون این که رجوع به کتابی یا تأمل در مطلبی بنماید. از این کلام این عالم جلیل، صاف واضح است که محی الدین عربی از غایت جهالت و نادانی و عروض خبط و خلط بر قوّهی عقلانی او ناکب از شریعت غرّاء و داخل در طایفهی مبدعین و تناقض گویان بیسر و پا بوده که کثرت ریاضات غیر شرعی، او را فاسد کرده است. و نیز از شواهد ضلال او این است که در «روضات الجنات» شرح حال محی الدین گوید که او کتاب «لطایف» را در آخر عمر خود نوشته در آنجا میگوید: من رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را در خواب دیدم. عرض کردم مطلّقهی ثلاث به لفظ واحد با این که در یک مجلس بگوید: «انت طالق ثلاثاً» این یک طلاق است یا سه طلاق؟ آن حضرت فرمود: سه طلاق است. عرض کردم جماعتی آن را یک طلاق میگویند. فرمود: «اولئک حکموا بما وصل الیهم» از این کلام رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فهمیدم که هر مجتهدی مصیب است. پس عرض کردم که من حکم این مسئله را از شما میخواهم. آن حضرت فرمود: «هی ثلاث» در آن حال دیدم شخصی برخاست و عتاب کرد و گفت: یا رسول الله حکم نکنید که سه طلاق در مجلس واحد صحیح است. آن حضرت بر روی او صیحه زد و غضب نمود و فرمود: «هی ثلاث، لا تحلّ حتی تنکح زوجاً غیره» پس آن مرد از صیحهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آب شد! این عبارت به علاوه که دلالت بر تسنن او دارد بر جنون او هم دلالت دارد که به این اضغاث و احلام شیطانی که به معونهی هواجس نفسانی دچار شده است، ابن العربی میخواهد حکم شرعی ثابت بنماید. و نیز در «روضات» گفته: از جمله ادلهی دالّهی بر جنون و اختلال و وسوسه و ضلال او آن که در «فتوحات مکیه» گفته: من رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) را در بعض وقایع دیدم. از او سؤال کردم از اقل مراتب جمع و گفتم: جماعتی میگویند: دو است و جماعتی میگویند: سه است. شما چه میفرمایی؟ فرمود: هر دو طایفه به خطا رفته اند. بلکه سزاوار است فاصله بین آنها بوده باشد و گفته بشود «اما جمع فرد او جمع زوج فاقلّ مراتب الأول اثنان و اقلّ مراتب الثانی ثلاثه» پس کسی که این گونه مزخرفات بر هم ببافد و آن را به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) نسبت بدهد البته شکی در جنون او نیست. و نیز گفته در «روضات» نقلاً از «حیاه الحیوان» دمیری و ذهبی که محی الدین شیخ سوء و کذّاب است و از عزّالدین حکایت کرده که گفت: تذاکرنا یوماً نکاح الجن یعنی صحبت از تزویج زن جنیه پیش آمد. بعضی از حاضرین گفتند: نکاح جنیه محال است چون جسم لطیف است و انسان، جسم کثیف و این هر دو با هم مجتمع نشود. این وقت محی الدین عربی مدتی از ما غائب گردید. چون مراجعت کرده زخمی در سرش نمودار بود. او را گفتند: این زخم از چیست؟ گفت: زنی جنیه تزویج کردم! بین من و او کلامی واقع شد، این زخم را بر من زد! ذهبی بعد از ذکر این حکایت میگوید: من گمان ندارم که ابن العربی در این کذب تعمّد کرده باشد بلکه این خرافت از اثر خبط و خلط اوست که در نتیجهی ریاضت دچار او شده است. و از عجایب خرافات ابن العربی چیزی است که جامی در «نفحات الانس» آورده، گوید: در «فتوحات» محی الدین گفته است که یکی از مشایخ، ما را گفت که دختر فلان پادشاه که مردم از او منفعت بسیار میبرند و نسبت به شما اخلاص و اعتقاد تمام دارد، بیمار است و آنجا باید رفت. شیخ بدانجا شد. شوهر دختر به استقبال شتافت و شیخ را به بالین دختر آورد. دید که در حالت نزع است. شیخ گفت: زودتر او را دریابید پیش از آن که بمیرد. شوهرش گفت: چگونه او را دریابیم؟! شیخ گفت: او را بخرید به دیهی کامل. شوهر گفت: آن را خریدیم. نزع و رنج جان کندن توقف کرد و دختر، چشم خود بگشاد و بر شیخ سلام کرد. وی را گفت: تو را دیگر هیچ باکی نیست و لیکن اینجا دقیقهای است که بعد از این که ملک الموت حاضر شد، دست خالی باز نمی گردد و چاره نیست از بدلی. ما تو را از وی خلاص کردیم. این زمان از ما حق خود میطلبد و باز نخواهد گشت مگر آن که جانی دیگر قبض کند. تو اگر زنده باشی خلق را از تو آسایش بسیار است و تو عظیم القدری و فدای تو نمی شاید جز عظیم القدری. مرا دختری است که عزیزترین فرزندان من باشد و او را از همه بیشتر دوست میدارم. وی را فدای تو میسازم. بعد از آن رو به ملک الموت کرد. گفت: من میدانم بیآن که جانی نبری، به نزد پروردگار خود نروی. جان دختر مرا بگیر بدل جان این دختر که من این دختر را از خدا خریده ام. و بعد از آن، شیخ پیش دختر شد و گفت: ای فرزند، روح خود را به من ببخش زیرا که تو قائم مقام دختر پادشاه نشوی در منفعت. گفت: ای پدر! جان من در حکم تو است. ملک الموت را گفت: جان او بگیر. دختر با این که مرضی نداشت افتاد و بمرد!! و در «البراهین الجلیه» گفته از محی الدین نقل شده است که گفته «ان الحسین قُتل بسیف جدّه! لم یقتله یزید!» و نیز در «البراهین الجلیه» نقل از «رسالهی اخلاقیه» محی الدین که آن را در سنهی ۵۱۹ ق نوشته میکند که محی الدین گوید: «خوردن شراب در خلوت به قدری که مست نشود، عیب ندارد!» ای مردمان با عقل و شعور عبرت بگیرید از این اهل خدعه و کبر و غرور که چگونه با دین خدای تعالی بازی میکنند و مردم عوام را افسار کرده، این خرافات و این اراجیف را به نام کرامت بر مردم تحمیل میکنند و ساده لوحان از آنها میپذیرند. اف باد بر امتی که مثل محی الدین دیوانه را شیخ و مرشد خود قرار بدهند و خرقه و تاج از او بگیرند و عکس خیالی این دیوانهی ممیت الدین را زینت کتاب خود قرار دهند و غافل از این که کاملاً اشتباه کردند. و از شواهد ضلال و جنون او حکایتی است که اسماعیل حقی در کتاب تفسیر خود در تفسیر سورهی والضحی در ذیل آیهی (وَلَسَوْفَ یعْطِیک رَبُّک فَتَرْضَى) مینویسد که محی الدین عربی گفت: من در شهر قرطبه عالم مکاشفه به من نصیب شد. خدای متعال جمیع بزرگان انبیا را به من ارائه داد از آدم ابوالبشر تا خاتم رسولان. من در فکر فرو رفتم که این جمعیت پیغمبران در اینجا از برای چیست؟! در آن میانه هود پیغمبر مرا مخاطب داشت و فرمود: این جمعیت از برای شفاعت حسین بن منصور حلاج است برای این که حلاج در حیات خود یک جسارت و بیادبی به رسول خدا کرده است؛ گفته است که رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) همتش نازلتر از منصبش میباشد چون که خدا فرموده (وَلَسَوْفَ یعْطِیک رَبُّک فَتَرْضَى) و برای رسول خدا سزاوار بود که راضی نشود مگر این که خدا شفاعت او را در حق هر کافر و مؤمنی قبول کند لکن این را نگفت، فقط راضی شد که شفاعت او را در حق صاحب کبیره قبول کند. چون این قول از او بروز کرد رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) در عالم رؤیا وی را گفت: ای منصور! تو بر من عتاب کردهای در موضوع شفاعت؟! منصور گفت: چنین است یا رسول الله. آن حضرت فرمود: مگر تو نشنیدهای که من از خدای خود نقل کرده ام که خداوند متعال به من فرمود: هنگامی که من بندهای را دوست داشته باشم من گوش و چشم و زبان و دست او هستم یعنی جز حرف مرا نشنود و نگوید و نبیند. منصور گفت این را شنیده ام یا رسول الله. آن حضرت فرمود: پس من که حبیب الله هستم، خدا زبان من است که به آن نطق کرده ام. او شفاعت کننده است و از ناحیهی او شفاعت کرده میشود. من در مقابل کرم و جود او حکم عدم دارم. در این صورت چگونه عتاب به من متوجه است؟! منصور گفت: یا رسول الله من توبه کردم از این کلامی که گفتم. اکنون کفارهی این گناه من چیست؟ آن حضرت فرمود: کفارهی گناه تو این است که خود را قربانی خدا قرار دهی. منصور عرض کرد: چگونه خود را قربانی خدا قرار دهم؟ فرمود: به شمشیر شریعت خود را به قتل برسانی! این است که برای حلاج واقع شد آنچه واقع شد. سپس حضرت هود (علیهالسلام) فرمود: از روزی که حلاج از دنیا رفته تا به امروز از رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) محجوب بوده و فعلاً این جمعیت برای شفاعت او در اینجا اجتماع کردند و از آن مدت تا به حال زیاده از سیصد سال است یعنی از مدت قتل منصور تا این جمعیت! اقول: حقیر از محی الدین تعجب ندارم. او مرد دیوانهای است. تعجب من از اسماعیل حقی است که یکی از اعلام و متبحّرین سنیه است، چگونه چنین خرافتی را در تفسیر خود وارد کرده و اعجب از آن کسانی که خود را ابناء شیعه بلکه از فضلا و دانشمندان حساب میکنند، چگونه دلباختهی این ضالّ مضلّ دیوانه یعنی ممیت الدین میباشند و او را اوحد الموحدین تعبیر میکنند. و ایضاً از شواهد ضلال و جنون ممیت الدین این است که در «فصوص الحکم» در فصّ هارونی و فصّ نوحی تصریح دارد که همهی اشخاص از فرعون و شدّاد و سایر جبابره و ظلمه، همه عبادت کنندهی خدا هستند! و همه معبودند علی الحقیقه و همه مظاهر و مجالی و عین حقند! وسیدنا الاجل علامه خویی (رحمه الله) در «شرح نهج البلاغه» بعد از این که کلام او و قیصری را نقل میفرماید، شدیداً به ایشان اعتراض دارد به این الفاظ «هذا محصّل کلام هذین الرجسَین النجسَین النحسَین و کم لهما فی کتاب المذکور من هذا النمط و الاسلوب – الی ان قال – و لعمری انّهما و من حذا حذوهما حزب الشیطان و اولیاء عبده الطاغوت و الأوثان و لم یکن غرضهما الا تکذیب الانبیاء و الرسل و ما جاءوا به من البینات و البرهان و هدم اساس الاسلام و الایمان و ابطال جمیع الشرایع و الادیان و ترویج عباده الاصنام و جعل کلمه الکفر العلیا و خفض کلمه الرحمن و اقسم بالله الکریم و انه لقسم لو تعلمون عظیم انهم المصداق الحقیقی لقول امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اتخذوا الشیطان لأمرهم ملاکاً و اتخذهم له اشراکاً فباض و فرخ فی صدورهم و دبّ و درج فی حجورهم فنظر باعینهم و نطق بالسنتهم فرکب بهم الزلل و زین لهم الخطل» الخ بالاخره علامهی مذکور محی الدین و اتباع او را حقیقتاً بت پرست معرفی کرده است و کمال تعجب را نموده از کسانی که او را موحّد و عارف معرفی کرده اند و چنان پندارند که او حظّی از ایمان دارد و حال آن که مخرّب دین و ایمان و تابع شیطان است. و ایضاً از شواهد ضلال او در «فصوص الحکم» در فصّ ابراهیمی گفته: «انما سمّی الخلیل (علیهالسلام) خلیلاً لتخلّله و حصره جمیع ما اتّصفت به الذات!» الی آخر مزخرفاته. که کلمات او اشبه شیءٍٍ به کلمات علی محمد باب است؛ که محصّل مقصودش این است که خلق، حجاب از برای خالق است و خالق، حجاب از برای خلق است و هر یک از این دو عین دیگری است و کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را باطل کرده است و دعاوی آنها را که میفرماید: «لاتحجبه السواتر» الخ و معاذ الله که نسبت ابراهیم (علیهالسلام) از برای تخلّل در وجود حق است و تخلّل حق در وجود او. بلکه به جهت کمال آن حضرت در مقام خلّت یعنی محبت و راستی و الخلّ و الخلیل: الصدیق المختص، فلاجل مزید اختصاصه و کرامته لدیه سمّی خلیلاً. محی الدین گفته: خدا غذای خلق است و بالعکس! چون وضع این کتاب برای ارشاد عوام است داخل در مطالب علمیه که از اذهان عوام دور باشد نمی توانیم بشویم و عین عبارات این ممیت الدین را بنگاریم. اجمالاً این عبارت با رکاکت را که در فصّ ابراهیمی گفته، غرضی نداشته مگر اثبات وحدت موجود؛ که علامه خویی میفرماید: این اطلاق «بأن الله غذاء للخلق و الخلق غذاء الله» تا کنون نه در آیه، نه در روایت، نه در کلام حکیم، نه متکلم، نه محدث، نه فقیه، نه عاقل، نه سفیه، دیده و شنیده نشده است مگر از این دیوانه ـ ابن العربی ـ پس شروع به بیان بطلان و فساد او مینماید. محی الدین میگوید: خدا به صورت عیسی ظاهر شد! در فصّ عیسوی عباراتی گفته است این ممیت الدین که ثابت میشود از آن عبارات به این که محی الدین اعظم خطأً واشدّ کفراً از نصاراست؛ چون نصارا کافر شدند و مورد لعن و طرد واقع گردیدند به جهت این که گفته اند: خدا در عیسی حلول کرده است و ممیت الدین میگوید: خدا در جمیع اعیان و اکوان حتی سگ و خنزیر حلول کرده است. نعوذ بالله من هذا الاعتقاد الفاسد و لعن الله المعتقدین به و عذّبهم عذاباً الیماً لایعذّبه احداً من العالمین. در این فصّ عیسوی گوید: نصارا کافر شدند چون خدا را منحصر در عیسـی دانسته اند «و ان العالم کلّه، غیباً و شهوداً صوره الله لا عیسی فقط» آیا این کفر صریح نیست؟! و نیز ابن العربی در فصّ هـودی، خدا را محدود مینماید و کفـری بر کفـر خود میافزاید و بحمدالله سید مشارالیه بافتههای او را به درک اسفل میرساند و خداوند متعال منزّه از تحدید است چون مباین با مخلوقات میباشد؛ لأنّ الله خلواً من خلقه و خلقه خلواً منه. تعالی من اجل کون الخلق محدوداً و الحق منزّه عن الحدّ. و در فصّ یوسفی، ابن العربی کفری بر کفر خود اضافه کرده و گفته: «و کلّ ما تدرکه فهو وجود الحق فی اعیان الممکنات» الخ و این عبارت به تمام صراحت ظاهر است که هر چیزی که مدرکات عقلیه و قوای حسیه درک بکند، آن عین خداست! و نیز در فصّ عیسوی، افتقار و احتیاج را از برای خدا ثابت کرده و کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را که میفرماید: «ان الله غنی لا باستفاده» نادیده و ناشنیده گرفته اند. (فَإِنَّ الله غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ) به گوش آنها نرسیده و خداوند متعال به جهت اتصافش به وجوب، غنی بالذات است. بالجمله محقق مذکور از کتاب «بشارات الشیعه» مرحوم فیض عبارتی نقل میفرماید که حاصلش این است که محی الدین با این که بزرگ مشایخ صوفی هاست و امام و مقتدای این جماعت است میگوید: من از خدای مسئلت نکردم که امام زمان را به من بشناساند! اگر سؤال میکردم به من میشناسانید. از این سرخیل قافلهی اهل ضلال باید عبرت گرفت که خود را بینیاز از معرفت امام میداند و حدیث مجمعٌ علی صحّته «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیه» را ناشنیده گرفته چگونه او را خدا مخذول کرده و به نفس خود واگذار کرده که شیطان چنان بر او غالب شده که او را حیران و سرگردان کرده، با آن علم و دانش و دقت نظر در علوم شرایع، اصلاً استقامت ندارد و چندان متهافتات و متناقضات در کتب و تصانیف او دیده میشود که از حوصلهی حساب بیرون است و چندان بیانات مخالف شرع و عقل دارد به نحوی که مایهی خندهی اطفال و استهزاء نسوان است. بالاخص کتاب «فتوحات» و «فصوص الحکم» وی با آن ادعاهای طویل و عریضی که دارد، چندان ترّهات و خرافات و خبط و خلط و جمع بین اضداد در تصانیف خود آورده که انسان را به وحشت دچار میکند که این ممیت الدین تا چند به ساحت قدس الوهیت جسارت و اسائهی ادب مینماید و همهی اینها شواهدی است که محی الدین در اثر ریاضات، مخبل و دیوانه شده است. هر چه بر سر قلمش میآمده است مینوشته است من دون این که رجوع بنماید و نظر در صحت و سقم مطلب بکند. قول محی الدین بـ«أنّ قوم عادٍ من المقرّبین»! در فصّ هودی فی الآیات الوارده فی قوم عاد قال: «الریح، اشاره الی ما فیها من الراحه فانّ بهذا الریح اراحهم من هذه الهیاکل المظلمه و المسالک الوعره» الخ. ضلالت و گمراهی چندان بر ممیت الدین غلبه پیدا کرده که این پهن چشمِ دریده دهنِ سخت پیشانی میگوید: بادی که قوم هود را هلاک کرد، رحمتی بود و آنها را از علایق جسمانی به راحت انداخت و آنها را به سوی کمال قرب به خدا سوق داد و از مقرّبین و منعمین قرار داد! ای ارباب انصاف و مروت! شما را به خدا قسم میدهم آیا صاحب شعوری راضی میشود که بگوید مراد خداوند متعال از آیات، همین مزخرفات بوده که ممیت الدین تقریر و تفسیر کرده؟! آیا کسی نبود که بگوید به این جاهل سفیه که تو مخالف اجماع مسلمین بلکه مخالف اتفاق جمیع ملیین و مخالفت آیات صریحه در عذاب کفّار و مشرکین کردی که سهل است؛ آیا حیا نکردی از خداوند متعال که آیات کتاب او را بازیچه و مورد استهزاء قرار دادی؟! فما اقلّ حیائک فی هتک ناموس الاسلام و اعظم جرئتک فی هدم اساس مله سید الانام أ فیبقی بعد البناء علی امثال هذه المزخرفات اعتماد بالکتاب عند الضروره و الاحتیاج أو یمکن به الاستدلال فی الاصول و الفروع فی مقام الاحتیاج و لعمری انه ماحی الدین بل مبطل اساس جمیع شرایع النبیین. چه حیا و آزرم است از کسی که در «فصوص الحکم» خود در فصّ شیثی، خود را خاتم الاولیاء معرفی کند. مدعی است که من اخذ احکام از خدا بلاواسطه مینمایم! و کفری بالاتر از این کدام است که ابوالفتح محمد بن مظفرالدین که معروف به شیخ مکی است در کتاب مسمی بـ «المجانب الغربی فی حل مشکلات ابن العربی» در خاتمهی آن بنا بر نقل علامه خویی (رحمه الله) در شرح نهج البلاغه، جلد ششم که میگوید: محی الدین عقیده اش این بود که خدای تعالی در نظر من مجسّم میشود مثل این که جبرئیل برای رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مجسّم میشد! و هرگاه مجسّم میشد من قدرت نداشتم که به سوی او نظر اندازم و با من تکلم میکرد و من کلام او را میشنیدم و میفهمیدم و مشاهدهی من خدا را مانع میشد که تا چند روز غذا نمی خوردم و هرگاه مائده حاضر میشد خدا را در جانب خود میدیدم! فتحصّل من جمیع ما ذکرناه ان الرجل مجنونٌ معتوه محجوب عن حضره رب العباد، مستحق اللعن و الطرد و الابعاد، من اضلّه الله فما له من هاد. (منبع: کشف الاشتباه در کجروی اصحاب خانقاه/شیخ ذبیح الله محلاتی/به کوشش: حاج فردوسی/ص ۱۲۱ تا ۱۳۷)
با سلام خدمت حاج فردوسی و عرض تسلیت شهادت بانوی دو عالم فاطمه زهرا (س) خدمت شما بزرگوار من یک جوان ۳۴ ساله هستم با تحصیلات دیپلم که کتاب قواعد نظری و قوانین عملی در منهاج فردوسیان (نسخه اول) را مطالعه کردم و برایم خیلی سوال پیش آمده است. ۱. آیا من که تحصیلاتم پایینه و درک بعضی از کلمات و عبارتها برایم مشکله، تقصیر نویسندههای کتابهاست که کتابهاشون برای فهم خیل عظیم کم سواد تنظیم نکردند! یا تقصیر منه که نمیتوانم فهم خودم را با درس خواندن بالا ببرم و تلاشم را بیشتر کنم؟ ۲. از شما استاد تقاضا دارم کتابها یا سخنرانیهایی معرفی کنید که مورد تأیید منهاج هست که با توجه به تحصیلات بنده بتوانم سوالاتی که در مورد عقاید مثل (توحید و نبوت و امامت) و احکام و اخلاق (شناخت صفات رذیله و درمان آن ) برایم پیش میآید را پیدا کنم؟ ۳. در منهاج، شما درباره اخلاق اسلامی توضیح ندادید. درسته بعضی از احکام به اخلاقیات برمیگرده اما توضیحی درباره درمان آن نگفتید!! شما ذکر کردید که در جداول مراقبه رذایل اخلاقیتون را بگذارید. اصلاً ما نمیدونیم بعضی از این حالات که ما داریم آیا صفات رذیله است یا صفات حمیده؟
سلام علیکم جواب ۱: هم تقصیر شماست که بر اندکی سواد، بسنده کردید و هم تقصیر آنان است که به زبان رایج و قابل فهم، مطلب ننوشتهاند. البته توجه داشته باشید که در نسخهی دوم قواعد و قوانین منهاج فردوسیان، لغتنامه افزوده شده و بسیاری از لغات و مصطلحات در آن معنی گردیده است. جواب ۲: تقریباً هر کتابی که سراغ دارم، خالی از کجاندیشی یا سنگینی عبارات نیست. حتی کتاب «مفاهیم راهبردی منهاج فردوسیان» که میتواند در پارهای از این مسائل، یاریتان دهد، با این که بسیار سعی بر سادهنویسی داشتهام، از سنگینی عبارات، خالی نیست. جواب ۳: برخی معتقدند که انسان، سه محدوده دارد، «اعتقادات»، «اعمال» و «اخلاقیات» ولی در کتاب آشنایی با منهاج فردوسیان نوشتیم که این سخن، اشتباه است و راه رسیدن به کمال، منحصر است در اصلاح اعتقادات (دیدگاهها) و اعمال و چیزی با عنوان «اخلاق» در اسلام عزیز، به صورت جداگانه نیامده است. پس اگر شما، قوانین عملی را یکی یکی در جدول قرار دهید و مراعاتش کنید، اخلاقیاتتان نیز درست خواهد شد.
سؤال: چگونه جمعی از صحابه ـ مانند سلمان و ابوذر ـ به مقامات عالیه رسیدند؟ و ما چگونه میتوانیم به جای آنان برسیم؟ / جواب: بعد از سالهای طلایی حضور معصومین (علیهمالسلام) و بویژه در دوران درخشان حضور رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) آرام آرام انحرافات و دیدگاهها به میدان آمد و به آشکارا و نهان، تحریف بر تحریف افزوده شد. یکی از این تحریفهای بسیار ظریف که از چشم خیلیها مخفی ماند و هنوز هم مخفی است، نوآوری در تربیت اسلامی و الهی انسان است. بشریت در بستر زمان، به تکامل استعداد رسید. تکامل استعداد انسان برای درک حقایق عالم، از تکامل در فرستادههای خدا و آیینهای جدیدی که عرضه نمودهاند، قابل شناخت و ارزیابی است. این انسانی که در دورههای مختلف تاریخ به تحول و تکامل رسیده بود، با آمدن آخرین فرستادهی الهی، به کمال استعداد خود رسید و دیگر محال است تا آمدن صاحب الامر (ارواحنا فداه) بیش از این تکاملی در استعدادها رخ دهد. (وگرنه لازم خواهد آمد که ختم نبوت باطل باشد و نیاز به پیامبر جدیدی خواهد بود) پس انسان امروز با انسان هزار و چهارصد سال قبل، از یک استعداد برخوردار است؛ نه رشد کرده و نه نقصان یافته است. (دلایل قرآنی و روایی این نظریه در جای خود، بیان شده است) مردم مسلمانی که در عصر رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) زندگی میکردند، و توانستند به مراتب عالیهی انسانی و الهی برسند، فقط از دو عنصر بهرهی کامل داشتند؛ یکی، قبول ولایت الهیهی رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و دوم، عمل به فرمایشات و دستورات آن حضرت. یعنی جناب سلمان، ابوذر، اویس قرنی، کمیل، مقداد، عمار، مالک اشتر، رُشید هَجَری، صعصعه بن صوحان، زُهیر، بُریر، مسلم بن عقیل و … تمام کسانی که اکنون در درجات عالیهی بهشت، همنشین آن حضرت هستند و در نعمتهای عالیهی الهی متنعّمند، هیچکدام عرفان نظری نخوانده بودند، هیچکدام فتوحات مکیهی محیی الدین عربی ندیده بودند، هیچکدام اسفار اربعهی ملا صدرا نمیدانستند، از فلسفهی اشراق و مشاء خبر نداشتند، فصوص و شرح فصوص را از هم تشخیص نمیدادند، با کلام جدید و شبهات بیحد و حصر آشنایی نداشتند و جوابش را نمیدانستند و … تنها و تنها عنصر تکامل آنان یعنی به فعلیت رساندن استعدادهایشان، «عمل کردن» به دستورات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) بعد از «ایمان آوردن» به رسالت آن حضرت بود. اینان با تمام وجود به پیامبر «ایمان» داشتند و با تمام وجود، دستوراتشان را «عملی» مینمودند. بعد از این دوران طلایی، که حکومت اسلامی به انحراف کشیده شد (چه در عصر امویان و چه در عصر عباسیان) تفکر انحصار دستورات تربیتی در آموزههای قرآن کریم و فرمایشات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و جانشینان بحقشان، دستخوش تحول اساسی گردید. باز شدن درهای ترجمهی آثار یونان و هند و ایران، به جامعهی مسلمین بر دست خلفای منحرف را میتوان نقطهی عطفی در تغییر این دیدگاه دانست. از این زمان، توجه به خورشید فروزندهی قرآن کریم و دستورات رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) و جانشینان بحقشان در حاشیه قرار گرفت و توجه به حواشی، به متن آمد. دستهای پنهان و آشکاری کوشیدند که تربیت انسان را (که فقط در سایهی ایمان و عمل صالح محقق میشود) در بحث و جدل و مطالعه و آزمودن دستورات بیگانگان و … جستجو کنند. به جای این که دل را آشیانهی ولایت الله و ولایت رسول الله و ولایت خلفاء رسول الله قرار دهند، و تسلیم دستورات آشکار آنان باشند، دست به اکتشاف و اختراع زدند و کنجکاوی نمودند، یعنی شاهراه را رها کرده و به کشف و اختراع کورهراههای پر پیچ و خم و هولناک، پرداختند. به جای این که در صاف کردن ایمان و کامل کردن عمل بر طبق آموزههای مسلّم قرآن و عترت بکوشند، در فراگیری مصطلحات و ترجمهی کتابهای بیگانگان و روی خوش نشان دادن به فرامین آنان کوشیدند. اکنون نیز این انحراف در بسیاری از داعیهداران تربیت اسلامی دیده میشود. کسانی که تربیت شدن و رسیدن به کمال و سعادت را مشروط به فراگیری علوم غیر وحیانی و وارداتی میدانند؛ یا در سایهی عمل به مکاتب شرقی و غربی بشری میانگارند. لازم است تذکر ویژه بدهم که اسلام عزیز با دانشاندوزی و به روز کردن دانستهها مخالف نیست بلکه شاید سفارش هم بدان کرده باشد. نکتهی ظریف اینجاست که این دانشها را (با اغماض بسیار) فقط منحصر در علوم طبیعی میدانیم نه تربیت و تزکیه (سیر و سلوک) . از منظر منهاج فردوسیان، وادی کمال و سعادت، فقط در انحصار آموزههای واضح و مسلّم وحیانی میباشد (که منحصر در قرآن کریم و سنت معتبر است)، و نباید و نشاید که این زلالی، با آموزههای غیر وحیانی آلوده شود. پس منهاج فردوسیان میکوشد در این حیرتآبادی که همه به حاشیهها توجه میکنند و توجه میدهند، طالبین حق و سعادت را به متن دین مبین متوجه نماید و معتقد است اگر کسی به واضحات و مسلّمات مکتب شیعهی اثنیعشریه عمل کند، (ولی صادقانه عمل کند) به بلندترین درجات عالم هستی (چه در این دنیا و چه در سرای دیگر) خواهد رسید. این کمال و سعادت، توسط خدای متعال در قرآن کریم و رسول معظم و ائمهی طاهرین (علیهمالسلام) تضمین شده است. با ذکر یک مثال، سخن را بسط میدهم. یکی از واضحات و مسلّمات قرآن کریم و روایات معتبر ما، ممنوعیت بدگویی و غیبت از برادران و خواهران مؤمن است. یعنی هم در قرآن کریم وارد شده است که چونان خوردن گوشت برادر مرده میباشد و هم در روایات معتبر بسیاری آمده و هم علما و فقهای بزرگوار شیعه تأیید کردهاند که غیبت کردن، به خاطر نقش منفی بسیار زیادی که در رسیدن انسان به کمال حقیقی و سعادت ابدی دارد، ممنوع است. وقتی به روشنی و وضوح دریافتیم که این کار، مانع از رسیدن انسان مؤمن به کمال و سعادت میشود، به راحتی و بدون مقاومت، آن را ترک کنیم. این، مرام و نگرش منهاج و منهاجیون است. یعنی اول نقش مثبت یا منفی کاری در کمال حقیقی و سعادت ابدی خود را احراز میکنند، سپس بدون ملاحظهی وسوسههای شیطان و خواستههای نفس اماره، مراعاتش مینمایند. مثال دیگر: هم در قرآن کریم آمده و هم در روایات معتبر بسیار آمده و هم علمای بزرگوار ما تأیید کردهاند که خواندن یازده رکعت نافلهی شب، قبل از طلوع فجر، اثر زیادی در رساندن انسان مؤمن به کمال حقیقی و سعادت ابدیاش دارد. وقتی خیال منهاجی از این جهت راحت شد که واقعاً این کار میتواند او را به سعادت برساند، تصمیم جدّی میگیرد که از اکنون تا آخر عمر، خواندن این یازده رکعت را ترک نکند. مثال دیگر: وقتی منهاجی دریافت که در روایات معتبری که از استادان معظم (علیهم السلام) رسیده از تراشیدن ریش و بلند گذاشتن سبیل نهی شده است (که به کمال و سعادت او ضرر میزند) تصمیم جدّی میگیرد که هیچگاه ریشش را نتراشد و سبیلش را بلند نگذارد. اشکال: همهی منهاجیـّون و منهاجیـّات، دانش و فرصت مراجعه به قرآن کریم و هزاران روایت و اعتبارسنجی آنها را ندارند. برای رسیدن به یک قانون روشن و خط سیر مطمئن، چه کنند؟ جواب: این مشکل با مراجعه به «مجموعهی قواعد نظری و قوانین عملی منهاج فردوسیان» به راحتی مرتفع میگردد. مطالعهی جامع و اعتبارسنجی روایات، در طول سالهای متمادی انجام شده که اکنون به صورت مجموعهی کتابهای منهاج فردوسیان، در اختیار منهاجیون و منهاجیات قرار دارد.